دوست خدا بودن سخت نیست
پیرمردی هر روز تو محله میدید که
پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه
با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد .
روزی رفت ی کتانی نو خرید
و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش .
پسرک کفشا رو پوشید
و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت شما خدایید
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه
پسرک گفت پس دوست خدایی
چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم...
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4